فلسفه شرق و تعلیم و تربیت
فلسفه شرق از چهار قلمرو بزرگ فکری تشکیل شده است: هندی، چینی، ژاپنی و خاورمیانه ای.
فلسفه شرق از چهار قلمرو بزرگ فکری تشکیل شده است: هندی، چینی، ژاپنی و خاورمیانه ای. با آن که در هر یک از فرهنگها باورهای فلسفی بسیار متفاوتی به چشم می خورد، اما پیوندهای مشترکی نیز با یکدیگر دارند. اگر یکی از آنها مهم تر از بقیه محسوب شود، بدین دلیل است که به جای تمرکز بر حیات بیرونی، به زندگی درونی توجه بیشتری مبذول داشته است. فلسفه شرق، برخلاف فلسفه غرب که از دیدگاهی تجربی برخوردار است، بر شهود ، آرامش درونی ، مسالمت جویی، بهسازی نگرش و عرفان تأکید می کند. عقاید شرقی غالبا به دلیل قدمت بنیادها، تأثیر تاریخی مهمی بر تفکر غربی گذارده است. تأثیر دو مذهب یهودیت و مسیحیت بر تفکر غرب نمونه های روشنی از این امر است. جذابیت باورهای شرقی همچنان به عنوان عاملی مهم، مخصوصا به عنوان پادزهری در برابر فلسفه از خود راضی غرب، تا امروز پا بر جا مانده است.
ظهور تفکر شرقی معمولا بیشترین تحقیقات فلسفه غرب از یونان باستان آغاز می شود. فلسفه یونان به عنوان ظهور تفکر سازمان یافته شش قرن قبل از میلاد با تالست شروع شد و سپس فیثاغورس و سقراط آن را ادامه دادند. با این حال، شواهدی موجود است که فلسفه افلاطونی از لحاظ تأکید بر کیفیت تخیلی ماده و سایر گرایشهای ایدهالیستی، بیشتر مدیون فلسفه هندی است. زمانی که تفکر یونان باستان آغاز شد، فلسفه در هند و چین به مرحله بالای رشد خود رسیده بود. شاید فلسفه یونان از جهت تأکید بر عقلانیت، نه عرفان و ماورای طبیعته، منحصر به فرد باشد. فلسفه غرب بدین سو متمایل بود که بر منطق و ماده گرایی تأکید کند، در حالی که فلسفه شرق به طور کلی به جای دنیای برون بر دنیای درون و به جای حواس و اکتشافات علمی بر شهود و عرفان تأکید می کرد. مطمئنا هر مکتبی با مکتب دیگر از این جهت تفاوت دارد. مثلا فلسفه چینی بسیار کمتر از فلسفه هندی، عرفانی است، اما به طور کلی این فلسفه ها از دنیای درون آغاز شده و به جهان خارج پدیده ها می رسد.
با این حال، گاه ادعا می شود که غالب آنچه در نظامهای فلسفی چین و هند آمده، اصلا فلسفه نیست، بلکه مطالب دینی است. به دلیل آغاز این نظامهای فلسفی از زمانهای بسیار دور عمدتا مانند اساطیر یونان، گرایش عظیمی به خدایان زن و مرد ایجاد شد. برخلاف فلسفه یونان که فلسفه و مذهب را از هم جدا می کرد، مذهب و فلسفه هندی و چینی به صورت بسیار نزدیک تری در هم آمیخته بود. عقاید مذهبی در مورد ماهیت جهان و واکنش آدمی در برابر آن غالبا با دیدگاههای فلسفی ترکیب می شد. برخی دانشمندان غربی ادعا می کنند که باید تحقیقات مذهبی و فلسفی را از یکدیگر جدا کرد، اما بسیار مشکل است بتوان توماس آکوینای متکلم را از توماس آکوینای فیلسوف جدا دانست. درست است که تفکر دینی بیش از تفکر فلسفی تمایل دارد که بر قیاس، یقین، شهود و عرفان تکیه کند، اما فلسفههای فراوانی، حتی در عصر ما، این دیدگاهها را تحسین می کنند. جداسازی دین از فلسفه، مخصوصا اگر به گذشته دور نگاه کنیم، کار دشواری است. از تمدنهای قدیم به سختی می توان انتظار داشت اندیشههای پیچیده یا علمی در مورد ماهیت جهان و جایگاه انسان در آن داشته باشند و شاید هم نباید تلاش کنیم چنین چهارچوب محدودی را ایجاد نماییم، بلکه به جای آن، باید سؤال کنیم این اندیشهها چگونه در افزایش درک آدمی از جهان و انسان، جهانی که برخی اوقات دشمن فیلسوف شرقی و در عین حال مهربان و قابل درک بوده، کمک کرده است.
شرق دور و تفکر هندی: شرق دور یا آسیای شرقی که کشورهای چین، کره، ژاپن و هند را شامل می شود، سرزمینی گسترده است و جمعیتی انبوه دارد. در این سرزمینها مردم بومی مدتهای طولانی در یک منطقه جغرافیایی زندگی کرده اند. آسیای شرقی و جنوبی به دلیل وجود ستهای نسبتا پایدار، برخلاف مغرب زمین، مورد توجه خاص واقع شده است. در این مناطق، سنت ها و تابوها نسبت به تحولاتی که ممکن است مذهب و آداب اجتماعی را تحت تأثیر قرار دهد، با تردید می نگرند. با این حال، در آن جا تنوع عظیم اجتماعی به چشم می خورد و در گذشته، فرهنگهای شرق دور غالبا سازمان یافته تر تکنولوژی آن پیشرفته تر و غنی تر از غرب بود.
تفکر شرقی به نظر غربیها همیشه مرموز و عجیب و غریب بوده است: احساس وظیفه در برخی موارد، تأکید بر ساختار طبقاتی انعطاف ناپذیر، درهم تنیدگی شدید خانوادگی، پرستش نیاکان و به تعب انداختن بدن، اموری است که به طور کلی در جامعه غرب یافت نمی شود یا در آن جا رواج ندارد. نیاز به گفتن نیست که با پرداختن افراطی فلاسفه غربی به مسائل مادی و پیشرفت اجتماعی و تحول معیارهای اخلاقی، مورد حمله فلاسفه شرقی قرار گرفته اند. تفاوت فلسفه شرق و غرب اغلب آن قدر زیاد به نظر می رسد که ممکن است این سؤال را پیش آورد که آیا می توان بین این دیدگاهها پل ارتباطی برقرار کرد؟ شاید یکی از بزرگ ترین موانع ارتباط و عدم تفاهم، تنوع فراوان تاریخی و تفاوت انتظارات و انگیزه های این دو فرهنگ باشد. غرب از جهت سیاسی و اقتصادی شدیدأ شرق را تحت تأثیر قرار داده و شرق به نوبه خود به غنی سازی غرب از جهت فلسفی و معنوی کمک کرده است. به دلیل تعصبات نژادپرستانه رایج بین دو فرهنگ، گفتگوی جدی، آنگونه که باید باشد، بین آنها وجود نداشته است. برای درک وضعیت فلسفه شرق، غربیها باید سوگیری و هدفهای خود را کنار بگذارند. در این صورت، شگفتی های زیاد این فلسفه ها و مسائل فراوان آنها را خواهند آموخت.
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص152-149، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}